معنی مشوب، ممزوج
حل جدول
لغت نامه دهخدا
مشوب. [م َ](ع ص) آمیخته.(مجمل اللغه). آمیخته شده و مخلوط.(غیاث)(آنندراج). مخلوط و ممزوج.(از اقرب الموارد). مخلوط. آمیخته. به آمیغ.(یادداشت مؤلف):
مشورت دارند سرپوشیده خوب
در کنایت با غلطافکن مشوب.
مولوی(مثنوی چ نیکلسن ج 1 ص 65).
- ذهن کسی را مشوب کردن، خاطر و فکر او را پریشان و در هم ساختن و ذهنش را به ناراستی سوق دادن. مشتبه کردن ذهن او.
- مشوب به اغراض، مشوب به غرض، آلوده ٔ غرضها.(یادداشت مؤلف).
- مشوب به ریا، مشوب به غرض.(یادداشت مؤلف).
ممزوج
ممزوج. [م َ] (ع ص) آمیخته شده. (غیاث اللغات) (آنندراج). آمیخته. مخلوط. (از ناظم الاطباء). با هم آمیخته. درهم:
گفتم ز کیست چرخ بدآمیزش مزاج
گفتا ز نور خور شد ممزوج و بارور.
ناصرخسرو.
|| شرابی که با گلاب یا به دیگر عرق بارِد آمیخته باشند. (غیاث اللغات) (آنندراج). مقابل صِرف شراب آمیخته. شراب آمیخته با آب. (ناظم الاطباء). آمیخته به چیزی و این در مایعات و سائلات مستعمل میشود چون شیر با آب و گلاب با شراب، و می ممزوج و باده ٔ ممزوج، یعنی شراب با آب آمیخته و این مقابل صرف است. (بهار عجم) (آنندراج): اندر تابستان شراب ممزوج مزاجها را موافق تر از صرف باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
گر می دهی ممزوج ده کاین وقت می ممزوج به
بر می گلاب ناب نه چون اشک احرار آمده.
خاقانی.
در ممزج باشم و ممزوج کوثر خاطرم
در معرج غلطم و معراج رضوان جای من.
خاقانی.
می ممزوج را از صرف بهتر می توان خوردن
ز چشمش شد فزونتر فیض لعل آبدار او.
صائب.
عالمی را کرد بیخود آن دو لعل آبدار
باده ٔ ممزوج چندین نشئه ای می داشته ست.
صائب.
- ممزوج کردن، آمیختن شراب و جز آن را با آب:
تا ابر کند می را با باران ممزوج
تا باد به می درفکندند مشک به خروار.
منوچهری.
اگر آید حاجت مردم گرم مزاج را به خوردن این شراب با آب و گلاب ممزوج کنند تا زیان نکند. (نوروزنامه).
فرهنگ فارسی هوشیار
گمیختک در آمیخته سنگمبر سنگم، می آمیزه (اسم) آمیخته مخلوط، (اسم) شراب آمیخته با آب: } گر می دهی ممزوج ده کاین وقت می ممزوج به بر می گلاب ناب نه چون اشک احرار آمده. { (خاقانی. سج. 391) یا شراب ممزوج، یکی از اشکال خط عربی (پیدایش خط و خطاطان. 88)
مشوب
در هم آمیخته شیبانیده، آلوده (اسم) آمیخته شده، آلوده
مشوب کردن
(مصدر) آمیختن، آلوده کردن، گمراه کردن: ذهن او را مشوب کردند.
مترادف و متضاد زبان فارسی
آغشته، آمیخته، آلوده، آشفته
فرهنگ فارسی آزاد
مَشُوب، (اسم مفعول از شابَ، یَشُوبُ، شَوب) مخلوط و آمیخته، آغشته و آلوده،
معادل ابجد
444